وداع با ماه مبارک رمضان
با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم دل مُـرده بـودم اما زنـده شدم دوبـاره تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم دیـدم دلم گـرفـته، ذکـر حـسن گـرفـتم با دوست ربّنا را با اشک چشم خواندم وقتی در اوج گرما بیتاب و تشنه بودم سالار کـربلا را با اشک چشم خواندم فـوراً مرا خریـدند، هر بار پنج تن را پنهان و آشکارا با اشک چشم خواندم وقـتی دلم شکـست و یـاد حسین کردم با خویش روضهها را با اشک چشم خواندم عالم به گریه افتاد، تا شرح غارت آن مظلوم سر جدا را با اشک چشم خواندم حـتی کفـن نکـردند آن پـیکـر رهـا را جریان بوریا را با اشک چشم خواندم از غربتش زبانم وقتی به لکـنت افتاد باقـی ماجـرا را با اشک چشم خواندم |